آدم های خوبی که آدم های خوب شهر را می گردانند.

دوستش دارم.معتادش شده­ام.یادم نیست چه­طوری ولی مثل خیلی از وبلاگ­های دیگر اتفاقی کشفش کرده­ام.همین چند روز پیش.و حیفم آمد شما را از این کشف طلایی بی­نصیب بگذارم.«آدم­های خوب شهر» برای من قبل از این که یک وبلاگ باشد، جایی­ست که با خواندن نوشته­هایش کمی احساس آسایش می­کنم.و فکر می­کنم آدم­هایی هم که «آدم­های خوب شهر» را می­گردانند، خودشان هم حتمن آدم­های بدی نیستند.

دیگر نمی­توانم معطل­تان کنم.خودتان بروید و بخوانید:

                                          آدم های خوبٍ شهر

نیایش در اتوبان نواب.

             

آخه نوکرتم.کرمتو شکر.این ضعیفه رو با بیست میلیون تا می­فرستی آسمون.اون وقت ما یه کف دست رو زمین از خودمون نداریم؟

پیوست:با اندکی اغراق به نقل از یک راننده­ی مسافرکش.

 

نوشته های قهوه ای.

پرچونگی­های مفرط و تکراری و بی­حاصل را بگذار کنار و بنشین یک­جا به حرف من گوش بده. آرام هم بنشین هی وول نخور عین این­هایی که شاش دارند و دارند پرچونگی­های مفرط و تکراری و بی­حاصل یکی دیگر را گوش می­کنند.

 

پیوست:یه قهوه بیار واسه آقا.

 

توضیح:

نوشته­های قهوه­ای نوشته­هایی هستند که پس از نوشتن آن­ها، شنونده به گارسون دستور آوردن یک فنجان قهوه برای نویسنده می­دهند.این نوشته­ها از فرط روشن­فکری­ی بیش از حد (بیش­روشن­فکری) نوشته­می­شوند وخوراک خوانده­شدن در کافه­های گاندی و  هفتاد و هشت و کافی­شاپ خانه­ی هنرمندان هستند.

برای کسب اطلاعات بیش­تر رجوع بفرمایید به آخرین پست وبلاگ دوستِ کوچ کرده­ام.

ماورای هیچ.

در تلاش برای رفع ابهام و سوتفاهم از بچه های سایت چراگاه.

 

               آوینی.             تارانتینو.

متاسفانه یکی از بدبختی­های محیط مجازی ایجاد سوء تفاهم ئه.

ببین من اصلن از چیزی ناراحت نیستم جز نداشتن سیستم حفظ مشخصات.

اما درمورد آوینی یه کم شاکی شدم و فکر کردم تو می­گی من آوینی تو عمرم ندیدم و از بیضایی پایین­تر رو قبول ندارم.خب فضای مجازی ئه دیگه.

بازهم اما در مورد آوینی: بذار رک به­ت بگم که من اساسی فرمالیست میانه رو هستم.چه باحال شد این لقبه:)

یعنی اگرچه می­گم قواعد سینما باید رعایت بشه اما نمی­گم تمام سینما قاعده­ست.

                                         هیچکاک.             

حاتمی هم اینو نمی­گفت.حاتمی با فضاهای آشنای مردم ایران، با ساز و ترمه و چراغ و آواز، می­خواست جلوی نابودی­ی فرهنگ ایرانی رو چه قبل و چه بعد از انقلاب بگیره.من هنوز با مادر عشق می­کنم.باسوته­دلان گریه می­کنم.با کمال الملک افتخار می­کنم و تاسف هم می­خورم.با حسن کچل می­خندم.با دل­شدگان به اوج احساس می رسم و...

                                       ایمان.

اما اینا دلیل نمی­شه که عاشق مهرجویی نباشم.از سامان مقدم انتظار فیلم خوب نداشته باشم.فیلم­های تارانتینو جزو محبوب ترین­های عمرم نباشه.و هروقت دلم یه لذت واقعی بخواد سراغ بچه­ی رزمری و محله­ی چینی­ها نرم.

می­شه از همه­ی سبک­ها و گونه­ها و ژانرها لذت برد.هیچکاک استادئه.مهرجویی هم...حاتمی هم......

                مهرجویی.                  پولانسکی.

و بازهم اما درباره­ی آوینی:

آوینی رو بدون توجه به برخی عقایدش و تنها با تماشای فیلم­هاش دوست دارم.دلم می­خواد بارها و بارها اون قسمت روایت فتح رو که مربوط به عملیات کربلای 4 بود و تکه تکه شدن غواصای جوون ایرانی رو نشون می­داد ببینم.اون فیلم کباب­پزها روکه دیگه نگو.و اتفاقن از دیدگاه ریخت شناسی­ی محتوایی(یعنی تطبیق فرم با محتوا با نگاه به مخاطب)فیلم کباب­پزها یه چیز تو مایه­های فیلمای حاتمی بود.

با اجازه ت تمام این کامنت رو به عنوان یه پست تو وبلاگم می ذارم.

                                                  حاتمی.

                         تهران.سینما سروش.(مولن روژِ پیشین)

پارسال که حال و حوصله داشتم و چیزای طولانی می­نوشتم اینو نوشتم.خب بازم بخونینش دیگه...روز ملی­ی سینما مبارک.

توصیه جات.

1

مصرف این دارو ممکن است باعث عوارضی مانند خواب­آلودگی گردد.لذا قبل از مصرف آن جیش و بوس را فراموش نفرمایید.

2

این روزا یازده سپتامبر رو خوب می­خرن.بلاگرهای عزیز بشتابید.

روز جشن.

۱:

فرارسیدن عید سعید نیمه­ی شعبان را به همه­ی کارمندانی که عقده­ی تا نصفه­شب پای تلویزیون

نشستن و صبح تا لنگ ظهر خوابیدن، دیر صباحی ست به دلشان مانده تبریک می­گوییم.

۲:

من گمونم وبلاگستان پارسی مثل تمدن پارسی شده.هر روز داره ابهتش کم می­شه.نه؟

خب نه که نه.

حلاج.

و چون دستانش بریدند، چهره و بازوان به خون دستان آغشته کرد.پرسیدندش از چه رو خون به چهره مالیدی؟

کفت:«اینک که شما دستان مرا بریده­اید، خون زیادی از من رفته و رنگ چهره­ام زرد شده.چهره با خون خود سرخ می­کنم که مپندارید زردی­ی رویم از هراس است.»

پرسیدند بازوان از چه رو به خون آغشتی؟

گفت:«در عشق دو رکعت نماز باشد که وضوی آن را از خون می­باید ساخت.))

***

در میدان که او را می­گرداندند، پیرمردی پرسیدش عشق چه باشد؟

گفت:«امروز بینی و فردا و پس­فردا.»

آن­روزش بردار کردند، دیگر روز پیکرش سوزاندند و روز سوم خاکسترش بر دجله ریختند.

(نقل به مضمون از تاریخ بیهقی)

پیوست: حالا اینارو باید با صدای منوچهر انور  می­شنیدین.چند شب پیش برنامه­ی مستند4، یه مستند قبل از انقلاب درباره­ی تاریخ ایران پخش کرد که وقتی انور این جملات رو می­گفت آدم میخ­کوبِ تلویزیون می­شد.

                                        منوچهر انور.

مانیفست من.

می زدم ولولم

مستم و شنگولم.

حال خوشی دارم

کیفورم و جورم.

پاهام چرا این­قدر کج و راست می­شه؟

بی­معرفت هرجا دلش خواست می­شه؟

عشقم کشیده این­جوری باشم

خوب ئه که آدم عشقی باشه داشَّم.

این چرخ و فلک نامروت

از اول دنیا تا قیامت...

هرقصه نخونده پس فرستاد

خوش باش و دَمو بدون غنیمت.

عشقم کشیده این­جوری باشم

خوب ئه که آدم عشقی باشه داشَّم.

 

(داوود آزاد؟...نه بابا احمد آزاد)

با سپاس از

 سهیل مقیمی

پیوست:همکاران من تذکر دادن که ورژن اصلی ی این آهنگ رو ایرج خونده و مال یکی از فیلمای فردین ئه

تلاش برای صلح.

ساعت یازده رو رد کرده بود و هی این جمله که یادشم نبود کجا شنیده توی سرش تکرار می­شد:«مرد اگه جَلدِ خونه نباشه ایراد از زن ئه».روی مبل عسلی پای صدای تیک تاک ساعت دیواری نشسته بود و دلش می­خواست حتا اگه یادش نمی­اومد جمله­هه رو کجا شنیده، می­فهمید کجای کارش ایراد داشته.

خب لابد داشته دیگه.همه­ش که نمی­شه گفت این جور جمله­های عهد بوق به دردالان نمی­خوره.لابد یه حکمتی توش هست.دلش می­خواست همون­جور تو بی­خبری می­موند و برادرش یه روز برنمی­گشت بگه:«ناراحت نشیا ولی این شوهرتم یه جورایی هوایی­ئه».

همین هم بهترین روش بود که فعلن یه مدت خودشو بزنه به بی­خبری و خیلی عادی سعی کنه محبتشو بیش­تر جلب کنه.از مچ­گیریای خاله زنکی و آی بوی عطر می­دی که یه دستی بزنه به­ش بهتر بود.

بلند شد رفت تو آش­پزخونه.کتری رو گذاشت روی اجاق که هروقت از شب که اومد چایی­ی تازه داشته­باشه.زنای قدیمی همین­جوری شوهراشونو می­گرفتن تو مشت­شون.

در قوطی­ی کبریتو باز کرد و چشمش خورد به کلی کبریت سوخته که تو قوطی بود.هزاربار به­ش گفته­بود از این­که کبریت سوخته رو دوباره بذارن تو قوطی کبریت بدش می­آد.ولی هیچ وقت به حرفش گوش نمی­کرد.اصلن به کدوم حرفش گوش­کرده­بود؟

                                                      ***

توی آژانس یادش اومد که تو اون یکی دو روز مونده به عقد که همه­ش با هم بوده­ن و می­رفتن چیز میز می­خریدن، یه بار توی یه کافی شاپ نشسته­بودن استراحت کنن، بحث کشیده­بود به یکی از فامیلای مشترک که رفته زن دوم گرفته.و بالاخره یادش اومد اون جمله­هه رو کجا شنیده.

همین جا می تونی انتقامتو بگیری.

دوستان گرامی

در راستای اهداف کوچه ی بی دار و درخت که همانا کسب رضایت بازدیدکنندگان گرامی است و لا غیر، این پست تنها برای ابراز فحاشی و بد و بیراه به سریال نرگس نگاشته شده و ارزش دیگری ندارد.شما می توانید از امکان رایگان آباد کردن خانواده ی سازندگان سریال در بخش نظرات بهره مند شوید.

لطفن به آن مرحومه ی مغفوره کاری نداشته باشید فقط.

 

به کی سلام کنم؟

به جان شما منم همیشه نیمه­ی پرِ لیوان رو نگاه می­کنم، ولی مشکل من این ئه که نیمه­ی پرِ لیوانم هم خالی ئه.

موبایل و وجدان و پارک و ناله و....

خدا پدرمادرِ مخترع موبایل رو بیامرزه.یه وقتایی آدم دلش می­گیره دوست دره بشینه یه گوشه­ی تاریکی تو پارک زنگ بزنه به یکی، قار قار گریه کنه.اگه موبایل نبود نمی­شد که.تو صف تلفن عمومی هی می­خوای آب­غوره بگیری، مرده با سکه می­زنه به شیشه.

                                           ***

وجدان بیدار: سر برج که قبض موبایلت اومد به­ت سلام می­کنم.

 

پیوست:عجب دوره زمونه­ی کثافت و گهی شده ها.وجدان آدم هم سر مسائل مادی بیدار می­شه.

این عدد مزخرف 40.

فردا چهلم است.فردا یک عالمه آدم می­آیند سر مزار.یک عالمه گریه می­کنند و بعد، ظهر که نشده راه­شان را می­کشند و می­روند سر خانه زندگیشان.هی دیگران را می­گویم.خودم هم همین­کارها را می­کنم.

 یک جوری می­ترسم از فردا.یک جوری دلم از فردا گرفته.انگاری روز آخر جشن­واره باشد

یا شب اختتامیه­ی جام جهانی.دیدی آدم این جور موقع­ها دلش می­گیرد؟دیدی آدم هی می­ترسد که خب...از پس­فردا چی؟از پس­فردا که دیگر نه فوتبالی هست که توی این یک ماه به دیدن هر شبش عادت کرده­بودیم...دیگر جشن­واره­ای نیست که هرروز بیاییم توی صف­هایش بایستیم....

اگر یک روز به خودم بیایم و ببینم ای دا بی داد...پاک یادم رفته چی؟

می­گویید این اتفاق نمی­افتد...خب من مرده شما زنده...

                                             ***

بی­چاره، ما...