سیوند امروز آب گیری می شود.

آب­گیری­ی سد سیوند هیچ تاثیری در از میان رفتن آثار تاریخی­ی تنگه بلاغی ندارد. آب­گیری­ی سد سیوند هیچ تاثیری بر روند خیس شدن استخون­های کوروش ندارد. آب­گیری­ی سد سیوند هیچ تاثیری بر اکبر عالمی و جیغ و دادهایش بر سر فیلم 300 ندارد. آب­گیری­ی سد سیوند هیچ تاثیری بر بیابان­زایی ندارد. آب­گیری­ی سد سیوند هیچ تاثیری بر هیچ­چی ندارد. اصلن آب­گیری­ی سد سیوند هیچ تاثیری بر آب­گیری­ی سد سیوند هم ندارد.

مرتبط: مهار بیابان­زایی

بازم از این دیالوگ بی خودیا.

اینو خود مِهتی گفت...تو اصلن می­دونستی کسی که در راه ناموس کشته بشه شهید محسوب می­شه؟ تو ملاقاتِ آخر به­ش گفتم کاش می­شد منو به جای اون اعدام کنن... مِهتی­ مرد بود... اینو گفت...بعد از اون دیگه مرد ندیدم.این­روزا مردم واسه دوزار ناموس­شونو کنار خیابون حراج می­کنن.

شیلا خداداد در اوساسونا.

خواب دیدم تلویزیون داره بازی­ی «اوساسونا» با یه تیم دیگه رو نشون می­ده.(اوساسونا یه تیم فوتبال اسپانیایی ئه که جواد نکونام هم توش بازی می­کنه.) بعد از یه مدت اوساسونا یه تعویض انجام داد. شیلا خداداد کنار زمین در کنار مادرش آماده می­شد که برای اوساسونا بره توی زمین. یکی از این محافظ­های آرواره که بوکسورها می­ذارن تو دهن­شون هم گذاشت و رفت تو. تلویزیون تصاویر شیلا خداداد رو درست نشون نمی­داد چون لباس­ش مشکل داشت.

                                                       ***

روان­شناسی معتقد ئه که خواب­هایی که آدم می­بینه یه بازتابی از اتفاق­های روزمره­ی زندگی­ش هستن. دست­کم در مورد این خواب که این نظریه درست ئه. چند شب پیش برنامه­ی شب شیشه­ای داشت درباره­ی تیترهای زرد شیلا خداداد صحبت می­کرد. گمونم همون شب هم بود که مستند چهار یه مستند درباره­ی محمدعلی کلی پخش کرد که توش کلی، از این محافظ­های آرواره گذاشته­بود تو دهن­ش. دیروز هم موقع رد شدناز جلوی کیوسک روزنامه­فروشی، یه تیتر درباره­ی ستاره شدن جواد نکونام تو اوساسونا خورد به چشم­م. بنابراین نظریه­ی روان­شناسا در این خواب من صدق می­کنه.

                                                          ***

خب با توجه به این حرفا، اون یکی خواب تقریبن پورنوئی که دیدم و گل­شیفته فراهانی هم توش بود چی؟ نه دیگه...این یکی رو تعریف نمی­کنم...این­جا خانواده نشسته.

گل درشت.

- ...بعد...شغل شریف­تون؟

- روشن­فکر هستم.

- بله...بعد...دقیقن اون فعالیتی که انجام می­دین چی ئه؟

- ببین... می­شینم این­جا هرروز...خب...بعد فکر می­کنم که لامپ کدوم یکی از دخترای کافه رو می­تونم روشن کنم.

- آهان می­شه یه مقدار بیش­تر درمورد کارتون برای بینندگان ما توضیح بدین؟

- ببین مثلن اون...اون دختره رو نیگا کن...اون ته نشسته...تنهاست...

- کدوم اون مانتو جینه یا...

- نه نه...اون...نشسته داره مارم نیگا می­کنه...

- دقیقن اون یا اون یکی که یه پسره هم باهاش ئه...؟

- نه دیگه اون دوست پسر داره تایم می­بره ...یه مانتوی ساده­ای هم پوشیده.

- خب....؟

- ببین مثلن می­شینم به این فکر می­کنم یه پلَن بریزم با دختره بحث کنم اولش یه بحث سنگین...بعدشم فروید و خلاصه هفته­ی بعد دیگه لامپه روشن شده باشه.

- آهان...محمود جون دوربینو خاموش کن...ببین...اون خواهر کوچیکه مه...گفته بود می­خواد فیلم­برداری تماشا کنه امروز آوردمش...

- اِ ؟ خب...ببین تو انگار اصلن روشن­فکر نیستیا...

- چرا... ولی یه کوچولو بیا پشت صحنه­ی سینما رو هم نشون­ت بدم.

رباعیات.

این جهان کشک است و ما دیوانه ایم

در کف کشف جهان حیرانه ایم.

ما و یک دنیا سوال بی جواب

عاقبت سردرگم و ویرانه ایم.

                                                                    عمو الف.میمِ عریان

 

درگیر.

البته نمی­خوام حال­تون رو به هم بزنما...ولی یه چندروزئه این بغل دماغ­م جوش زده...خلاصه این که نمی­تونم انگشت بکنم تو دماغ­م، اعصاب­م حسابی خوردئه.اگه دیدین برگشتم یه چیز به­تون گفتم بذارین به حساب این قضیه.

گفت و گو.

                             

- آره دیگه ما دیدیم این همه آدم اومده­ن قبرستون اگه ما تابلو کنیم که نمردیم بر و بچه­هامون ضایع می­شن...گفتیم آخرش که باید بمیریم، بذار خاک بریزن رومون ولی بچه­ها روسفید بمونن...

-بابا شما یکی دیگه خیلی فداکاری...حالا بچه کجا بودی اون بالا؟

- آبادان.

- آهان...خسته نباشید.

دروغ سیزده.

با سپاس از دوستان هم­دل و هم­راه، به اطلاع می­رساند پست قبلی دروغ سیزده بود.

جدی کسی نفهمید یا می­خواستین من اعتماد به نفس­م بره بالا؟

 

اخراجی ها.

یکی از برو بچه­ها که تو مجله­ی فیلم ئه می­گفت محمد حقیقت (نماینده­ی جشنواره­ی کن برای انتخاب فیلم­های ایرانی) به­طور جدی می­خواد اخراجی­ها توی جشنواره­ی امسال کن شرکت کنه. نمی­دونم گویا جشنواره یه بخش برای فیلمای اول و دوم کارگردانا داره که جایزه­ی اول­ش دوربین طلایی ئه. و محمد حقیقت هم گفته ده­نمکی و اخراجی­ها شانس اول دوربین طلایی­ی جشنواره­ی کن هستن. قطعن و با توجه به سابقه­ی پونزده ساله­ی حقیقت تو هم­کاری با کن، اون یه چیز می­دونه که می­گه...والا به خدا آدم شاخ در می­آره از سلیقه­ی این جشن­واره­های خارجی. گویا محمد حقیقت قرارئه بعد از تعطیلات بیاد تهران و یه نسخه از اخراجی­ها رو ببره کن. حالا تصورشو بکنین ده­نمکی بره روی سن جشن­واره­ی کن، اون­جا هم داد و بی­داد کنه که حقش نخل طلا بوده. آی می­خندیم. ما که بخیل نیستیم...خدا کنه جایزه ببره.

پیوست: اخراجی­ها در مزر یک میلیارد

تحریم.

                                      این ضعیفه دارد حرم سرای همایونی را یه آتش می کشد پدرسوخته.

الیوم از آمیرزا علی لاریجانی می­خواهیم

 که این دختره­ی انگلیسی را از باقی سوا نموده، پس­بفرستند برود ولایت خودش. توی حرم­سرا نسوان ما را تحریم نموده که تو سوگلی از بلاد فخیمه آورده­ای....

ضدحال.

هربار که خیال می­کنم کارم خیلی درست ئه...یه اتفاقی می­افته که بدجور می­خوره تو ذوق­م.

تکثیر تامل برانگیز مارمولک ها.

آقا عین اژدها می­مونه لامصب...هر سرشو بزنی هزار تا سر دیگه درمی­آره. اینا آقا هزارتا جون دارن...از زمان دایناسورای خدابیامرز مونده­ن تا الان...یه وقتایی آدم تو کار خدا می­مونه والا...

به هرحال بعد از مردم­آزار بزرگ « مارمولی» چشم­مون به جمال یه مردم­آزار تازه وارد هم روشن شد.  البته اسم ایشون رو تو کامنت­های من یا مارمولی دیدن ولی این دفعه دیگه مستقل وارد عمل شده­ن...به هرحال ورودشون رو تبریک می­گیم. کم­کم یه جامعه­ی وارمولک­های مقیم وبلاگستون هم راه می­افته لابد.

«بچه مارمولک»

مزیت نسبی.

ماشالا شماره­هامون رند هم ست ۱۷۳۷...۱۷۴۷...لابد بعدی هم۱۷۵۷.

فوقش اگه تحریم شدیم می­تونیم قطع­نامه­هامونو ببریم علاءالدین بفروشیم خرج مملکت در بیاد.

 

 

پرواز رویایی با بوئینگ777.

                                           فضای اتاق مسافران بوئینگ777.

این بار با لاریجانی توی یه پرواز داشتیم از نیویورک برمی­گشتیم.هواپیماشم از این بوئینگ مشتیا بودا. تو مایه­های 777. که من تو خواب کلی کف­م بریده بود با این داریم پرواز می­کنیم. هواپیما که پرواز کرد این­قدر یواش اوج می­گرفت که قشنگ بال به بال، از کنار یه هواپیمای دیگه رد شد. این که می­گم بال به بال دیدم که داشتیم می­خوردیم به یکی دیگه...بگذریم. در طول پرواز از روی یه خرابه­هایی رد شدیم که من اولش به لاریجانی گفتم اینا باید آثار باستانی­شون باشه. بعد یه خانومه که گویا از ایرانیان مقیم اون­جا بود گفت نه اینا همین­جوری هستن و آثار باستانی نیستن. آخر خواب هم نمی­دونم چی شد به کله­ی من زد که بخوام در دفاع از حق ایران برای برخورداری از انرژی­ی هسته­ای­ی صلح­آمیز، وسط هواپیما تظاهرات کنم. ولی چون هواپیما مال خطوط ایران­ایر نبود منصرف شدم و کلی تاسف خوردم. به لاریجانی هم گفتم و اونم تایید کرد که اگه هواپیما مال خودمون بود می­شد یه کاری کرد ولی الان نه...

 

                                            بوئینگ777 در حال برخاستن.