گوگوش و اذان.
« تورو می شناسم ای شبگرد عاشق....تو با اسم شب من آشنایی...»
همینجور گوگوش، روی نوار قدیمی و پر از هالاپ هولوپِ توی ضبط ماشین داشت می خوند و من رفته بودم تو خیالاتِ این که اگر اوضاع عوض شه و گوگوش بیاد تو استادیوم آزادی کنسرت بده چی می شه و داشتم به عشق و ممنوعیتش توی این مملکت فکر میکردم که یهو صدای گویندهی اخبار رادیو از توی خیالات کشیدم بیرون. نیگا کردم دیدم راننده که یه جوون بیست و دو سه ساله با کلهی تراشیده بود، ضبطو خاموش کرده زده رو رادیو. پرسیدم: « چرا عوضش کردین؟» یه جوری که انگار این مسأله اونقدر بدیهی ئه که اصلن من چر پرسیدم، گفت: « نزدیک اذان ئه» من هم همچین گرخیده بودم که انگار این مسأله اونقدر بدیهی ئه که اصلن چرا پرسیدم گفتم: «آهان...»