کلامی از بزرگان.
به بچه نگویید همسایه دارم...به همسایه بگویید بچه دارم
به بچه نگویید همسایه دارم...به همسایه بگویید بچه دارم
عکس 360 خود را به ما بسپارید و از تعداد زیاد دوستان لذت ببرید.
آتلیه عکس کبیری. با فیلمبردار آقا و خانم. پرسنلی، خانوادگی، مجالس، فتوکپی نداریم.
تنها حسن ماشین داشتن این ئه که آدم میفهمه یک روز رو میشه بدون گوش دادن به یک صبح یک سلام هم شروع کرد.
یه وقتایی ما یه کارایی میکنیم که ممکنئه در نگاه اول مشنگبازی به نظر بیاد اما یه خورده که دقت کنی همچین یه روح مشنگ قشنگ توش میبینی. چند روز پیش یاد این افتاده بودم که یه زمان ما یه بچه گربهی بور داشتیم که تو شیش هفت ماهگی و در حالی که هنوز جثهش کوچیک بود سفری به سانفرانسیسکو کرد و شکمش بالا اومد. به همین دلیل و به دلیل این که اون موقع فیلم «من ترانه پانزده سال دارم» رو بورس بود اسم گربه هه رو که تا اون موقع اسم نداشت گذاشتیم ترانه. یه اتفاق بامزه هم افتاد که یه شب یکی از رفقا و رفیقش ما رو رسوندن دم خونه، ترانه اومد به استقبالم و من به اون دوتا معرفیش کردم. دیدم یارو چپ چپ نگام میکنه ها. بعدها معلوم شد نامزد طرف اسمش ترانه بوده. ترانهی ما دو سه شیکم زایید گمونم. بعدن تو خونه کودتا شد و گربهها رو ریختیم تو گونی ول کردیم اون ور اتوبان.
من پارسال معتاد بودم و زنم ترکم کرده بود. اما امسال با شرکت در کلاسهای علوی تونستم رتبهی سی و سه رو به دست بیارم و یه زن خوشگلتر بگیرم.
پنجرهای هستم بسته...از شما برادران و خواهران عزیز استدعای کمک دارم
«نظریهی امکان ایجاد یک سیاهچالهی بزرگ و نابودییِ زمین در اثر آزمایش سِرن»
این تنها امیدوارییِ من تو بیست و چهار ساعتِ آیندهس.
چند خوردی چرب و شیرین از طعام؟
امتحان کن چند روزی با صیام
بچه که بودیم همیشه این آواز رو قبل از افطار پخش میکرد در حالی که روی آواز تصاویری از یک خانوادهی خوشبخت در حال قرآن خوندن پای سفرهی افطار مملو از آش رشته و زولبیا بامیه نشون داده میشد. خب قبول کنین برای یه بچه این تناقض قابل هضم نیست دیگه.
همین چیزا بود کافر شدیم رفت پی کارش.
آیا دانشی به نام «عمه شناسی» داریم؟ چند روز پیش احساس کردم جایی کلمهی Auntology به چشمم خورد.
- خب لطفن دربارهی آیینها و سنتهای شهر خودتون در ماه مبارک رمضان برای بینندگان ما بفرمایین.
-خب شهر ما هم مثل همهی شهرهای دیگهی ایران آیینهای خاص خودشو داره، مثل این که سر سفرهی افطار دور هم جمع میشیم یا سحرها کسایی که بیدارن همسایههاشونو بیدار میکنن. اما یکی از آیینهایی که فقط تو شهر ما هست این ئه که نزدیکیهای ظهر، بچههایی که به سن تکلیف نرسیدهن، با بطریهای آب و تابههای املت جلوی آدمای روزهدار رو میگیرن و شروع میکنن به خوردن و آشامیدن، قبلن این رسم به این شکل بوده که روزهدار میگفته «باشه سر افطار دعاتون میکنم» یا « ایشالا سال دیگه نوبت شما» و بچهها هم یه صلوات میفرستادن میرفتن، اما چند سالی ئه که فرد روزهدار باید یه پولی چیزی بهشون بده که از سر راهش برن کنار.
این معاون اول مک کین اعتراف کرده که یه وقتایی ور میره با خودش. ایکاش مسوولین کشور ما هم درد ما نسل جوون رو میفهمیدن. مگه ما برای چه چیزی جز این انقلاب کردیم؟
(بیست و هشت ساله هستم از تهران)
آدمایی مث من شاهکارن. از یه طرف خودشون روزه نمیگیرن و  انتقاد میکنن و مسخرهبازی و از این حرفا، از طرف دیگه وقتی کسی رو میبینن که روزه میگیره بهش میگن التماس دعا. فقط واسه این که هیچکدوم از احتمالات ممکن رو از دست ندن و در عینحال زیاد هم به سختی نیفتن.
- تو میدونستی پیژامه یه کلمهی فارسی بوده که وارد زبان فرانسه شده؟ «پیرجامه» بوده. یعنی لباسی که پیرا میپوشن. دیدی که...پیژامه رو معمولن پیرا میپوشن
- چه باحال...نمیدونستم.
- از این کلمهها خیلی تو زبانای دیگه رفته. مث پدر، مادر که تو انگلیسی شده Father و Mother. کشور ما یه زمانی صادرکنندهی فرهنگ بوده...حالا رو نبین که شده وارد کننده.
- وافعن راست میگی.
- پدرسگ مادر[...] میبینی چهجوری میآد؟ [سرش را از پنجره بیرون میبرد و دربارهی خواهر و مادرِ یارو که دارد دور میشود، به ذکر نکاتی میپردازد]
این که پونصد ششصد نفر آدم که اومدهن پارک یه خورده هوای کثیف بخورن و درخت سیاه تماشا کنن، واستادهن پای یه تلویزیون اندازهی باباشون دارن ترانهی مادری تماشا میکنن، افتخار نداره که هیچچی، افتضاح هم داره. خجالت بکشین. برین گم شین.
توصیهی مهم من به پدر و مادران محترم این ئه که اگر مشاهده کردن یک جسم خارجی وارد گوش فرزندشون شده سعی نکنن شخصن اون رو دربیارن و حتمن به مراکز پزشکی مراجعه کنن. چرا که این گونه اقدامات غیربهداشتی باعث می شه آسیب بیشتری به گوش وارد بشه. به طور مثال ما هفتهی پیش از گوش پسربچهای که یک لوبیا توش گیر کرده بود، یک پدر سی و دو ساله و یک نسخه نیازمندیهای همشهری خارج کردیم که متاسفانه پدر مذکور در اثر این اتفاق فوت کردن.
دردسر روشنفکر بودن این میباشد که شما به عنوان یک روشنفکر مجبور هستید فیلمهای مهم و حرفی برای گفتن دار تماشا کنید و به ترانههای انتقادی و عمدتن کسل کننده گوش فرا دهید. هیچ وقت نمیتوانید با خیال راحت شوالیهی تاریکی ببینید و یا با بلک کتز بالا پایین بپرید. چون احساس میکنید از درون این آثار هیچ موضوعی برای گفت و گو های روشنفکرانه بیرون نخواهد آمد. بله. این موضوع پس از جو اختناق حکومتی و بدطعم بودنِ سیگار بهمن، از بزرگترین دردسرهای روشنفکری در جامعهی امروز ایران محسوب میشود.
- امروز چندم ئه؟
[تنه ام را کج میکنم طرف تقویم]
- اینجوری خم نشو...بذار الان تو موبایلم نگاه میکنم.
- نه...نمیشه موبایلت ارمنی ئه.
یکی از رفقای ما امروز یه ارباب رجوع داشته که یه پیرمرد متولد 1302 بوده. به پیرمده میگه کد ملی تونو بدین. پیرمرده میگه:« زمان مصدق به ما یه کاغذ دادن که  اگه نفت ملی شد بهمون صد و پنجاه هزار تومن بدن. هنوز هم ندادن»
گویا پیرمرده هنوز هم کاغذه رو نگه داشته.
چه قدر خوب ئه که توی سریالامون همهش گل و بلبل و عروسی و خواستگاری نباشه و یه وقتایی چیزای سیاه زندگی و دنیا رو هم نشون بدیم. اما یه شبکه با مخاطب عمومی مث شبکهی سه و یه ساعت پربیننده مث ساعت هشت و نیم شب، جای خوبی برای نشون دادن مادری که مرگ موش میده بچههاش بخورن بمیرن و آخرشم خودش و اونا رو میندازه تو چاه، نیست. اتفاقی که تو برنامهی این هفتهی سریال روزگار قریب افتاد.
مخاطب این انتقاد تا حد کمی کیانوش عیاری و تا حد بسیاری مسوولان الاغِ پخش هستن که فکر میکنن فقط سینههای درشت زنان تماشاگر اختتامیهی المپیک برای تماشاچیا مضرئه.