...

دیدی ریدی دنیا [هووووو هو هو] دیدی ریدی دنیا [هووووو هو هو]

+

بیا بیا که خوش اومدی.

به عنوان یه کارمند و پس از اطلاع از ساعات کاری در ماه رمضان، با رویی گشاده و آغوشی باز به استقبال این ماه عزیز می­روم.

خشن تر لامصب.

ما امروز با یه جرم جدید آشنا شدیم: «تلطیف احساسات عمومی» یعنی افکار عمومی رو در جایی که باید خشن باشه لطیف کردن (مثلن با درآوردن صدای گربه یا نشون دادن کارتون دختر مهربون)

«شاملو بازپرس شعبه اول دادسراي امور جنايي تهران در گفت‌وگو با خبرنگار اجتماعي فارس‌ گفت: براي2بازيگر به نام‌هاي عزت‌الله انتظامي و پرويز پرستويي و كيومرث پوراحمد ـ كارگردان ـ احضاريه صادر شده است.
وي درباره دليل اين احضاريه گفت: اين افراد با ايجاد يك شماره حساب جمعي قصد در تلطيف احساسات عمومي را داشته تا مردم تحت تأثير قرار گرفته و ‌براي يك مجرم و قاتل جاني ملاحظه به خرج دهند در صورتي كه اين فرد قاتل بوده و حكمش برابر قانون قصاص است.»

 

روابط عمومی، بیانیه ای صادر کن.

                                            اینم تصویر یه آدم فهیم در برابر مرتیکه ی نفهمِ پست قبلی.

گویا پست علی دایی و گرجستان رنجونده دوستان رو، بابت شوخی با ترکا.شوخی بود.ایشالا که ببخشن. ضمن این که از موضع م درباره­ی علی دایی یه ذره هم کوتاه نمی­آم و معتقدم این خودش ئه که داره دشمن­تراشی می­کنه.

تمام لطف کارمندی به همین جوکاش ئه اما متاسفانه ما تو اداره از هرگونه جوک محرومیم چون یکی از هم­کارا رشتی و اون یکی ترک ئه. جوک تعطیل ئه بالکل.

مرتیکه ی نفهم.

سایپا اسپانسر تیم ملی شد...تولیدی­یِ دایی لباسای تیم ملی رو کنتراتی ورداشت...بابا علی تابلو نکن دیگه اَه... آدم یه وقتایی می­گه این حرفایی که پشت سر ترکا می­زنن...

...

- اما همه چیز بستگی به خودِ آدم داره.

- ببین...خفه شو.

خودشناس.

تا حالا چندبار شده به خودم اومده­م و دیده­م من هم دارم پا به پای بقیه­ی هم­کارا چرت و پرت می­گم. غیبت می­کنم، خالی می­بندم... خدایا نذار ما این­جوری بشیم نوکرتم.

ترکستان.

آقا من جدی به این نتیجه رسیده­م این گرجستانیانیا، یه رگ ترکی­یِ اساسی دارن. امروز تلویزیون ساآکاشویلی رو نشون می­داد در حالی که داشت توی خودش یه کارای بدی می­کرد.

بامزه بود حالا؟

پیش از این گفته بودم از آدمایی که وقتی شوخی می­کنن می­گن شوخی کردم متنفرم. الان هم می­خوام بگم کسانی هستند که وقتی شوخی می­کنن یا جوک تعریف می­کنن، می­گن: « بامزه بود؟» وای خدا خدا...نگو...جون مادرت نگو... حتا اگه جوکه بامزه هم باشه با این حرف گند زدی توش. نگو.

پیوست: البته مطمئن­ام شما خوانندگان عزیز جزو این دسته­ها نیستین.

صوفیان.

ما حتا اگه نتونیم صوفی باشیم باید بتونیم خودمونو زیر سایه­ی صوفیان جا کنیم. اگه هیچ کدوم نباشیم فاجعه می­شه دیگه عزیز من. می­شه همینی که هست.

از هزاران تن یکی تن صوفی اند

مابقی در سایه­ی او می­زیند

پیوست: از هزاران تن یکی تن لوطی اند

مابقی شان ک...نده و نالوطی اند.

گور پدرتون بابا.

روسا توی اداره­ها خیال می­کنن ما بندگان ناپاک و گوسفندان گم­راه­شون هستیم. خیال می­کنن کارمندا نوکر باباشونن. توی شرکتای خصوصی هم دیگه بدتر.

خوش­بختانه همه این حقیقت رو می­دونیم که دست­کم تو کشور ما آدما از روی پاچه­خاری و دلقک­بازی برای مدیران بالادستی­شون رییس می­شن مگه این که خلاف­ش ثابت شه. اگه کارمندا نباشن روسا هیچ گهی نمی­تونن بخورن. حالا برو واسه خودت خیال کن خدایی.

گفتاری در باب دایناسور و اصغر سیا.

برخی واژگان هستن که هیچ­وقت از زبون یه لات بیرون نمی­آن. این گونه کلمات الزامن چیزهایی مثل گل رز، سرندی پیتی، لواشک و امثالهم نیستن. حتا کلمه­ای مث دایناسور هم هرگز توسط یه لات بیان نمی­شه. در ضمن این امکان وجود داره که درصورت بیان این کلمه در حضور یه لات، فرد گوینده دچار عواقب خاصی بشه که هیچ­وقت فراموش نکنه.

بخشش لازم نیست. اعدام کنین لامصبا رو.

در اولین اقدام پس از رسیدن به حکومت، تمام راننده تاکسی­هایی رو که صبح­ها توی ماشین یک صبح یک سلام گوش می­کنن به اعدام محکوم می­کنم.

بازجویی فنی.

یه بار یه مجرمی رو توی اخبار حوادث شبکه تهران نشون می­دادن، یارو تعریف می­کرد که دزدی می­کرده و لات­بازی و این حرفا آخرش گفت «...با تلاش دلاوران جان برکف نیروی انتظامی بازداشت شدم»

انی در میقات.

«عزیزیه، پهلوی فروشگاه محمودی. فروشگاه فرنی نمایندگی­یِ ترکیه...احمق بی­شعور پیرنای سی و پنج تومنی­یِ این­جا رو می­ده هفت و پونصد. یادت نره ها»

یکی از هم­کارا داشت می­رفت مکه و اومده بود حلالیت بگیره، یکی دیگه از هم­کارا که اردی­بهشت رفته بود این جملات رو به­ش گفت.

مرگ بر قانون مورفی و آهنگ پس زمینه ی وبلاگ.

هرچی وبلاگ باز کرده بودم مجبور شدم ببندم. از یکی شون صدای بارون می اومد. بر طبق قانون مورفی آخرین وبلاگی هم بود که می بستم ش.

آرماگدون.

زاهد بزرگ دست­ها را روبه­روی­ش گرفته بود. کف دست­ها را تکان می­داد و فریاد می­زد: «نه...دور شو...از من دور شو ای دنیا...بدین سو میا که تو را نمی­خواهم»

دنیا شانه­های­ش را بالا اندخات و گفت: «باشه...باشه...اگه نخواستی به هم شماره نمی­دیم. فقط بذار چند کلمه حرف بزنیم»

زاهد بزرگ فرمود: «وای اگر هم­چو منی نداند در پس هر کلام تو اعجاز نیرنگی نهفته است. آتش سخنان­ت را از خرمن جان من دور نگاه دار»

دنیا گفت: «ببین من واقعن با این تشبیهای تو حال می­کنما. بذار این یکی رو بنویسم. چی بود؟ جونِ خرمن­ها از آتیش دور شو؟ آره؟ نه...این نبود. یه بار دیگه شمرده می­گی؟»

- «نه فریب چاپلوسی و خودبزرگ بینی و نه هیچ فریب دیگری. گوش من به هوشِ سخنان توست دنیا»

- «به درک. ول می­کنم می­رما. برو گم شو اصلن»

-« هان...چه شد دنیا؟ شمشیر خود را بر زره ایمان من نابُرا دیدی؟»

- «نه خره...کارکردن رو تو به درد من نمی­خوره....تو توی این دنیا مهره­ی سوخته­ای»

رویم ای دل به  دنیایی که رنگ غم ندیده

کاش زندگیامون و عاشقیامون مث آوازای ویگن بود. من یه روز که فیلم ساختم توی فیلمام مث سگ به ویگن ادای دین می­کنم. حالا ببین کی به­ت دارم می­گم.

بیا کمی زرهای فلسفی ول بدهیم.

اون قدیما خوب بود. یارو با یه ساز و یه داف اسمی در بغل و یه استکان زهرماری ردیف می­شده و می­زده تو دهن دنیای دیگران و دنیای خودش رو می­ساخته. الان آدما هی می­خوان. هی دنیا و خودشون به­شون تلقین می­کنن که باید بخوای. باید بیش­تر بخوای. و تا وقتی که عطش سیری ناپذیرش ارضاء نشه، حواس­ش به خودش نی. خودشو ول می­کنه و می­بازه.

یک ها و دو ها.

توی این فرمای کوفتی­ی طرح تحمل اقتصادی، یه ستون برای تعیین جنسیت اعضای خانوار هست که باید با شماره جنسیت رو مشخص کنیم. مرد یا پسر عدد یک و زن و دختر شماره­ی دو.