ای بابا.
+ نوشته شده در جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۳۶ ب.ظ توسط الف.میم
«روی این لیستها چشمم هزار بار بالاپایین رفته. عینِ روزنامهی کنکور که میخواستم باور کنم چشمم جاانداخته اسمِ خودم را. سربالاییِ اوین و پیادهروی خیابانِ معلم را به این دلِ خوش میروم که هردومان زیرِ یک آفتاب سرخ داریم میشویم. خیال میبافم روزی که آمدی بیرون به شوخی بگویم رژیم گرفتیا. میخندی و میگویی: تو هم خوب برنزه کردی. اینشب ها تلویزیون سریالی نشان میدهد که محمد اصفهانی توی تیتراژش میخواند: گریه نکن دلِ بیتاب از بیخبری. خیلی سوزناک میخواند.»
زندگیِشان مثل داستان است از بس دوروبرِ داستانهای دنیا گشتهاند و آنهایی را که خوشترشان آمده نوشتهاند. مستند گفتوگوی نیم ساعته نبود. رمانِ بیانتها صفحه بود این مصاحبهی بهنود با گلستان.