بازرس متهم می کند.
من، بازرس الف.میم، تورو به اتهام قتل بازداشت میکنم. تو حق داری سکوت کنی و یه وکیل داشتهباشی. اما گه خوردی خیال کردی میتونی از این حقوقت استفاده کنی. خیال کرده شهر هرت ئه...
من، بازرس الف.میم، تورو به اتهام قتل بازداشت میکنم. تو حق داری سکوت کنی و یه وکیل داشتهباشی. اما گه خوردی خیال کردی میتونی از این حقوقت استفاده کنی. خیال کرده شهر هرت ئه...
از تجربیات این مدت کوتاه کارمندی باید اینو خدمتتون عرض کنم که خالهزنک بازی به طرز گستردهای در میان کارمندان رواج داره. زن و مرد هم نداره. اصلن همه دوست دارن همینجوری حرف بزنن. اونجایی که کار میکنم پنج طبقه داره با یه طبقهی زیرزمین. یه بار که یکی از کارمندا دختر کوچولوشو آوردهبود، توی زیرزمین یه سوزن منگنه رفت تو دستش. حدود یک دقیقه بعد تو طبقهی پنجم این دیالوگ رد و بدل میشد: «آره...خلاصه مامانش یه جوری لوسش میکرد انگار تیر رفته تو دستش..دیدیش؟...چهقدر گند دماغ هم هست»
چندروزی ست به شغل شریف کارمندی مشغول شده و از دارودستهی اینترنت و وبلاگ جدا شدهایم. البته وقتی بازنشست بشم دوباره برمیگردم.
«آقا ببین کی دارم بهت میگم...این تیم قهرمان میشه.»
گاهی وقتا چارهای جز یه خوشبینیی ابلهانه وجود نداره...خدارو چه دیدی. یهو دیدی زد و شد.
«گلوله خورده...اصلن چرا گلوله؟ چرا چاقو نه؟»
(خسرو شکیبایی. رییس)
وضعیت ب) : شما درکنار مادرتان مشغول جابهجا کردن کانالها هستید تا بلکه در یک کانال، چشمتان به فوتبالی، یا فیلم به دردبخوری بیفتد. ناگهان تصویری تمامرخ از آمیتاب پاچن، صفحهی تلویزیون را پر میکند. مراحل زیر را دنبال کنید:
1: هول نشوید. خونسردیی خود را حفظ کنید و تلاش کنید فریاد نزنید.
2: در نهایت خونسردی شبکهی خبر را بگیرید.
3: حتمن با اعتراض مادرتان روبهرو خواهید شد. به او بگویید طرح کشف حجاب در دستورکار امروز مجلس بوده و میخواهید نتیجهاش را بدانید.
4: خیال میکنید مادرتان باور میکند؟ واقعن کودن هستید.
5: بعد از اینکه مجبو شدید دوباره به چهرهی سلطان سینمای هند برگردید، همچنان خونسردیی خود را حفظ کنید.
6: ناگهان فریاد بزنید: «راستی بهت گفتم خاله زری و خاله پری تصادف کردن مردن؟»
7: درگذشت مادر گرامیتان را تسلیت عرض مینماییم. واقعن ارزش داشت بهخاطر یک فیلم هندی، مادرتان را از دست بدهید؟
8: دومرحلهی قبل را بیخیال شوید. کف اتاق بیفتید و دست و پا بزنید.
9: در بیمارستان پس از دوساعت معطلی نوار قلب و مغز شما طبیعی خواهد بود (البته دربارهی مغز زیاد مطمئن نیستم). و سه ساعت بعد، دوباره به خانه بازمیگردید.
10: وقتی به خانه برمیگردید میبینید فیلم هندی هنوز از نیمه نگذشته. خودتان را برای مادرتان لوس کنید و بگویید بگذارد کارتون الاغ دانا را تماشا کنید که شما را یاد بچگیهایتان میاندازد.
شما با موفقیت توانستید از شر فیلم هندی خلاص شوید. بیایید با تکثیر این نوشته، دیگران را هم از راز موفقیت خود آگاه کنید.
پیوست:این متن را در شرایطی نوشتم که خودم این یکی دوروز خوراکم شده تماشای مجموعهای از ترانهها و رقصهای فیلم هندی. از دوران راج کاپور و اینا بگیر تا آیشواریا رای که عشق من است و خلاصه از این حرفا. در اینجا شما میتوانید من را یک «خالتورباز» بنامید. مهم نیست. مهم حال است و صفا و این دو روز دنیا.
وضعیت الف) : مادر شما از چند روز پیش میداند که امروز در ساعتی خاص، شبکهی فلان قرار است یک فیلم هندی پخش کند.خب طبیعیست که او از هنگام شروع آگهیهای بازرگانیی وسط دونیمهی فوتبال قبل از فیلم، پای تلویزیون نشسته و کنترل را هم به هیچوجه از خود دور نمیکند. در چنین وضعیتی تنها راه چاره این است که شما از پیش هوشیار باشید. برای اطمینان بد نیست هر یک دو روز از مادرتان بپرسید:« راستی اینروزا تلویزیون چی داره؟» مطمئن باشید اگر مادرتان از فیلمی هندی باخبر باشد نمیتواند آن را پنهان کند. در ضمن میتوانید گوش به زنگ گفتوگوهای تلفنیی مادرتان هم باشید.به هر حال در این وضعیت تنها راه چاره این است که شما از چند ساعت پیش، تمام اطلاعات مربوط به کانال مورد نظر را از حافظهی تلویزیون پاک کنید. بله شما تنها با یک جملهی: « ای بابا. انگار آنتنشون قطع شده» میتوانید از بحران نجات یابید. اگر میترسید پاک شدن کانال نمایشدهندهی فیلم هندی، قضیه را تابلو کند، میتوانید یکی دو شبکهی به دردنخور دیگر مثل قرآن و خبر را هم پاک کنید تا بتوانید بر ادعای خراب شدن آنتن فرستنده، محکمتر پافشاری کنید.
البته این راه همیشه مفید نخواهد بود.ممکن است مادرتان، ناگهان شما را با تسلطش بر شیوهی کانالیابیی خودکار و دستیی تلویزیون شگفتزده کند. یا این که همسایهی بغلی زنگ بزند و بگوید: «زری جون...فیلم هندیه رو میبینی؟» در حالت دوم بهتر است بهزبان خوش کانال مورد نظر را برگردانید. وگرنه وادار خواهید شد حتا اگر شده آنتن گیرنده را در یک جای ناجورتان (مثلن دماغ یا گوش) فروکنید، کاری کنید تا تصویر شبکه روی تلویزیون شما نقش ببندد.
ادامه دارد...
من نمیدونم والا...مهرجویی و کیارستمی که هیچچی، هیچکاک هم تا آخرین فیلمش یه همچین عنوانی رو توی تیتراژ برای خودش نزده بود که آقای کیمیایی زده: «رییس...فیلمِ مسعود کیمیایی». انگار باقیی عوامل همه بیکار و حمال بودهن سر صحنه و همهچی ارث بابای کیمیایی ئه.
هنوز توی سینمای کیمیایی میشه یه چیزایی رو پیدا کرد و ازش لذت برد. مثل سکانس زندان یا این دیالوگ فولاد کیمیایی به مهناز افشار:«این که اینجاایم و سالم، دولتیی چشمای تو ئه. تو هیچوقت خماری نکشیدی...ولی چشمات همیشه خمارن» [اون تیکه که زیرش خط کشیدم تو فیلم سانسور شد.]
یا مثلن همهی سکانسهای خسرو یا ترانهی یغما گلرویی که رضا یزدانی میخوندش:«وقتی آغوش رفاقت یه تلهس...»
و البته تعداد صحنههایی که آدم خندهش میگیره و باخودش میگه کیمیایی به چی فکر میکنه [یا بدبینانهتر اصلن فکر میکنه یا نه] توی هر فیلم داره زیاد میشه. بهتون توصیه میکنم رییسِ مسعود کیمیایی [به روایت آنونس فیلم] رو ببینین. و وقتی که وسط یه مهمونیی عجیب غریب خانومی رو تماشا میکنین که دور گردنش مار پیتون انداخته مواظب باشین از خنده رودهبر نشین. یا موقعی که فرامرز قریبیان، رو میبینین که مثل بقیهی فیلمهایی که با کیمیایی کار کرده، زخمی و خسته توی خیابون بهراه میافته.
والدین گرامی. آیا میدانید با روشن نکردن وسایل برقیی پرمصرف، در ساعات اولیهی شب، گرایش فرزندان شما به مواد مخدر کمتر میشود.
با ما تماس بگیرید دیگه.81911
«شماره تلفن تماس با یانگوم»
(تیتر واقعیی یک مجله)
یه بار پنچ، شیش سال پیش مادرم به خالهش زنگ زد روز مادر رو تبریک بگه...یارو خالههه برگشت گفت « ما مثل قدیم 25آذر رو روز مادر میگیریم»
25 آذر روز تولد مادر فرح دیبا (آخرین ملکهی ایران) بوده و زمان شاه این روزو روزمادر میگرفتن. ما هم تا جایی که یادم میآد تا همین پونزده شونزده سال پیش...مثلن اون موقعایی که مادربزرگم زنده بود، همین روزو روز مادر میگرفتیم. ولی بعدنا دیگه جو جامعه یه جوری شد که ماهم دیگه روز تولد حضرت فاطمه رو میگیریم. حالا این خالههه این وسط چرا جوگیر شده و همچین حرفی زده چهمیدونم.
به هرحال روز زن و مادر و دختر و خواهر و این حرفا بر همهی بانوان گرامی باد.
پیوست: زمان دبیرستان میرفتیم رو دیوار مدرسههای دخترونه، با گچ مینوشتیم :«ما پسرها از دخترها حمایت میکنیم...» بعد زیرش مینوشتیم « انجمن حمایت از حیوانات.»
من یه وقتایی احساس پیری میکنم. بعد وقتی میبینم یه روزنامهای توقیف میشه، دوباره یاد روزای جوونیم میافتم. یاد سالای دوم خرداد و دوران دانشجویی. خیلی خوب ئه هرازچندی یه روزنامه رو توقیف کنن. توقیف کنین آقا...توقیف کنین...همه رو توقیف کنین ما دلمون شاد شه. فقط کیهان رو توقیف نکنین...اون وقت ما به کی فحش بدیم؟
-«این بازیگره هست...همین که چیز بود...تو اون سریاله ترشی فروش بود...آره خیلی بازیگر خوبی ئه. تو این سریال جدیده هم همهش داد میزنه. اصلن فکر کنم خودشم اینجوری ئه...واقعن بازیگرئه ها»
و این، بخش عمدهی تلقیی عامه از بازیگری است.
البرز -آن بلند پنهان شده در ابرها- ابرها را به کناری زد. در پای خود -او- آرش را ديد: اين کيست که به سوی من می آيد و کمانی بلند و تيری با پر سيمرغ دارد؟ ... کوه، کوه بلند البرز، به او -به آرش- گفت: ای آرش، ای آرش، اگر تو بخواهی، اگر تو بخواهی، بادی برمی انگيزم تند، بارش مرگ، تا بر دشمنت فرو ريزد. اگر تو بخواهی آذرخشی پديدار می کنم که بسوزد راست خاکستر. اما تو به اين شتاب کجا می روی؟ تو به سوی بالاترين بلنديها می روی؛ که بالاترين بلنديها پهنه ی گردونه رانان آسمان است. و جز ايشان، و جز ايشان، به آن نرسيده.
و او -آرش- که در مردی يگانه بود، هيچ نمی گفت و راه می سپرد به سوی بالاترين بلنديها، پهنه ی گردونه رانان آسمان، او -آرش مردمی- می رفت؛ و کمانش گوژ، تيرش راست، با او. زير پای او آسمان؛ آسمان دارنده ی ابرهای پربار، ابرهای پرباران؛ باران سرور زمين، و زمين بستر اندوه؛ و او -آرش- فرزند زمين پراندوه، به بالاترين بلنديها رسيد ...
(آرش/بهرام بیضایی)
چنین گویند که امشاسپند به منوچهر دستور ساخت کمانی ویژه داد و هماو بود که نام تیرانداز را به وی گفت. شاه، آرش را فراخواند. آرشی که به نیککرداری و دینداری شهره بود. آرش که برکوه رویان قرار گرفت و آمادهی پرتاب تیر شد، جامه از تن درید و رو به ایرانیان چنین گفت: «بنگرید پیکرم را که اکنون از هر زخمی بهدور است. و بدانید، چون تیر بیندازم، پیکرم پاره پاره خواهد شد.»
آرش کمان را بگرفت و آن را چنان کشید که زه را دیگر تاب کشیدهشدن نماند. آنگاه که زه را رها کرد، چنانا که گفتهبود تنش پاره پاره شد و جان باخت. تیر از کوه رویان به نقطهای دور از خراسان رفت و برتن درختی آرام گرفت.
آرش مرد، منوچهر و افراسیاب بهاین مرز با هم صلح کردند و از آن سال مردم ایران به یاد آنروز، در روز تیر از ماه تیر (برابر با دهم تیر در گاهشمارهای امروزین) جشن تیرگان برپا میکنند.
(نقل از سالنمای راستی)
***
جشن تیرگان فرخنده...خاک ایران پاینده.
خواب دیدم با حاج سعید حدادیان، بهشدت دعوام شده. اولش افتاده بود زمین و من با پا میکوبیدم روی صورتش، بعد محافظاش ریختن سرم و از خجالتم دراومدن.
- ببین من حس میکنم که تو اصلن منو دوست نداری...
- غلط کردی...اگه دوستت نداشتم هر هفته با بنزین لیتری شیشصد تومن نمیبردمت پارک ملت بستنی برجی بخوری.
- ببین من حس میکنم تو اصلن فقط منو دوست داری.
مادران باردار عزیز...آیا میدانید استفاده از لامپ کممصرف، در افزایش هوش نوزادان شما موثر خواهد بود؟
با ما تماس بگیرید. هشتاد و یک نود و یک...سازمان بهینهسازیی مصرف سوخت.
حمیدرضای عزیز، بازگشت پیروزمندانهی تو را از پمپ بنزین و کسب دو بطری بنزین غیرسهمیهبندی را به تو و خانوادهات تبریک میگوییم.
(دوستان و بروبچ باشگاه تارعنکبوت)
گدای اول
سر سهراه فاطمی، ولیعصر روی پلهی جلوی یک ساختمان متروک نشسته. پیادهرو سوت و کور است. پیراهن سفیدی بر تنش است و هیکلش تقریبن درشت. مرد، حدودن سی سالهای به نظر میرسد. آرنجش را روی زانو گذاشته، کف دستش را جلوی صورتش گرفته و مدام، مثل یک صدای ضبط شده، این را با صدای بلند تکرار میکند «گشنهمه خدا...خدا گشنهمه...گشنهمه خدا...خدا گشنهمه...».
من و رفیقم مات و مبهوت نگاهش میکنیم. من میگویم: «با این هیکلش؟ من که اگه جای این بودم و واقعن گشنهم بود، به جای داد زدن انرژیمو ذخیره میکردم...»
با دوستم منتظر سبز شدن چراغ عابر میشویم. از چراغ که میگذریم، صدای فریادهای مرد دورتر و دورتر میشود.
گدای دوم
پیرزن چروکیده و لاغر، با چادر سیاهش، جلوی در پاساژی نرسیده به تقاطع بلوار شهدای گمنام و میدان فاطمی ایستاده. زیر لب ورد میخواند و به جان رهگذرها دعا میکند که کمکش کنند. با رفیقم گوشهای میایستیم که سیگاری بکشیم و بعدش هرکدام راه خودمان را بکشیم و برویم. پیرزن چند متر آنطرفتر توی دیدمان است. جوان لاغر سیاهپوشی، که جلوی پاساژ تراکت تبلیغاتی پخش میکند، تلاش میکند یک «صدتومانی» به پیرزن بدهد. پیرزن زیربار نمیرود. اصرارهای جوان بیفایده است. پیرزن برای این که جوان ادامه ندهد، از او دور میشود. طرف ما میآید. وردهای زیرلبی و دعاهای خیرش را شروع میکند. اول دوستم و بعدش هم من، دست توی جیب پیراهنمان میکنیم و اسکناسی به او میدهیم...پیرزن بیمقدمه و بعد از دعاهای خیر برای ما میگوید «آره اون پسره خودش داشت کارت پخش میکرد دلم نیومد ازش پول بگیرم.» پیرزن از ما دور میشود.
***
بعضیوقتها که دلم از بدیی این دنیا میگیرد، کسی مثل پیرزن آنشبی را میبینم و یک جورهاییم میشود. یک جورهایی که انگار این منم که به دنیا بد نگاه میکنم. منم که برای کمک کردن به آدمها، فیلتر میگذارم. بعضیوقتها فکر میکنم بدی از خود من است...
همین.
پیوست: هردو اتفاق، یکشنبه، سوم تیر 86. هشت و نیم تا نه شب.
رضا واسطه
امین دالتون
بهزاد فاشیست
پیشرو
امیر تتلو
فلاکت
هیچکس
دوک
گروه ضربت
ساسی مانکن
گروه قیامت
پاپاسی
نیما تیریپ و امین تیریپ
پژواک
نابغهها
علی کینگ
سلطه0321
علی هایپر
کامی انومیم
ندا بلَک
***
آنچه خواندید، نام برخی گروهها و خوانندگان رپ فارسی بود.