پشیمون.
« خدابیامرز آدم لاتی بود. هرکی تو اداره زور میگفت تو روش فحشِ ناجور میداد. میگن چندسال پیش به معاون مالی گفته خیال نکن دزدی میکنی کسی خبردار نمیشه. همین آدم یه روز میآد یه تبخال گوشهی لبش ئه. پرسیدم آقای حسینی این چی ئه؟ گفت دیشب فیلم ترسناک دیدم. کسی هم خونه نبود. صورتم و تنم ریخته بیرون. اسم فیلمه رو نگفت ولی از چیزایی که تعریف میکرد معلوم بود زامبی مامبی داشته. از فرداش من و علی کاظمی اینو براش دست گرفتیم باهاش شوخی می کردیم. بندهخدا چیزی هم به ما نمیگفت. خوش قلب بود با ماها کاری نداشت. اگه میدونستیم سرطان داره که... شبِ هفتِش خرما گذاشتیم تو نگهبانی. خدا کنه ببخشدمون. »