Reply

Salam khoobi. Internet dari?

-

Salam azizam. Are baraye chi mikhay

-

mishe lotfan beri site sanjesh bebini natayej ro elam kardan?

-

   -

Elam nakardan eshghe man. Dooset daram azize delam delam barat tang shode. Hanooz elam nakardan. Movazebe khodet bash :* :*

-

Bashe mamnoon. Khosh bashi

رستورانِ چینی.

«ساعت دونیم ‌شب نه اس.ام.اسی زده نه هیچی زنگ زده می‌گه یه ترانه نوشتم می‌خوام برات اجراش کنم. اولش نفهمیدم چی می‌گه. یهو دیدم یه چیزایی می‌خونه هی مهتاب مهتاب می‌کنه. وای خدا... بلند شدم چراغو روشن کردم ببینم چه خبر ئه. یه آهنگ درباره‌ی آسمون و ستاره‌ها و مهتاب. آهنگش بد نبود. یه‌کم می‌دونی خام بود، باید بیش‌تر روش کار می‌کرد. یه جاهایی‌شو گفت ضبط کرده اینا رو از روی همون کی‌بورد گذاشت خودشم گیتار زد و می‌خوند. صداش خوب ئه. یه کم شبیه صدای این فرزاد ئه. تولد سالی یکی بهش همینو گفت ناراحت شد. چیزی نگفتا ولی معلوم بود ناراحت شده. بهش گفتم صدای شما از فرزاد قوی‌تر ئه. واقعنم قوی‌تر ئه. بعد که آهنگشو خوند گفت خب تو برو بخواب. من گفتم دیگه خوابم نمی‌بره. گفت ترانه‌م این‌قدر خوب بوده که خواب از سرت پرونده؟ گفتم تو از اونایی هستی که زود پسرخاله می شنا. من این‌جوری‌ام که اگه بعد از دو روز نخوابیدن بخوابم چند دقیقه بعدش یکی بیدارم کنه دیگه خواب نمی‌رم.  صداش یه ناراحتی‌ای داره که مثل فرزاد  ئه. اما قوی‌تر ئه. تا ساعت سه‌ونیم حرف می‌زدیم. اولش اون حرف می‌زد. می‌گفت باید یه ساز شروع کنم به زدن. گفتم برادرم سه‌تار می‌زنه. گفت سه‌تار سازِ آسونی ئه. هرجور بزنی یه صدایی ازش درمی‌آد. پیش‌نهاد کرد ویولون بزنم. گفتم از گیتار بیش‌تر خوشم می‌آد. برگشت گفت: « گیتار که من می‌زنم. تو ویولون بزن با هم یه گروه موسیقی هم تشکیل می‌دیم.»

پری‌شب به سعید زنگ زدم. برنداشت. صبح تو شرکت بودم بهم زنگ زد. یه‌جوری به بهانه‌ی خرید اومدم بیرون. این شریفی حس شیشم داره. امکان نداره نفهمه تو داری با دختر حرف می‌زنی یا پسر یا با خونه‌ت. اولا فکر می‌کردم من خودمو تابلو می‌کنم. ولی یه بار مچ الهامو که داشت با دوست‌پسرش حرف می زد گرفت. بهش یه‌دستی زد اونم لو داد.  الهام خیلی تودار ئه ها. شریفی شوهر نکرده خیلی عقده‌ای ئه. همه‌ی آمار ماهارم می‌ره می‌ذاره کف دست پورنیک. به سعید زنگ زده بودم بگم با یکی دوست شدم. می‌خواستم همین‌جور حرف تو حرف که می‌آد یهو مثلن از دهنم بپره. ولی می‌دونی... بعدش فکر کردم این از اونایی ئه که کم نمی‌آره. برمی‌گرده می‌گه خب یه‌بار دوستتو بیار ببینیمش. یه‌بار عصر بیاین شرکت ما تا شب گپ می‌زنیم بعدم شام می‌ریم رستوران چینی. به خدا بر می‌گرده عین همینا رو می‌گه ها. فقط حالشو پرسیدم. ازش پرسیدم دیشب برنداشتی کجا بودی؟ پارتی بودی؟ می‌خواستم دوباره عصبانی بشه. عین اون موقعا بگه چرا بهش گیر می‌دم. ولی نشد. فقط گفت بیرون بودم. منم دیگه پی‌شو نگرفتم. ولی راست می‌گه که با کسی دوست نشده. خبرشو از یه دوستش گرفته‌م با هیچ‌کس فابریک نیست. با یه اکیپ دختر و پسر شمال و کویر می‌رن مهمونی می‌دن اما تنهاست. نمی‌دونم شاید اگه یه‌مدت این‌جوری باشه بهتر ئه. می‌دونم تهِ دلش راضی نیست منو ول کرده. وقتی حرف می‌زنه انگار همه‌ش می‌خواد یه‌چیزی بگه نمی‌گه. خیلی سکوت می‌کنه. منم سکوت می‌کنم یا هی حال مامانش و خواهرشو می‌پرسم. قرار بود با خواهرش زبانِ کنکور کار کنم.

امیر چهارشنبه تو علوم تحقیقات کنسرت گیتار داره. گفت چند تا از شاگراداشن با خودش که سرپرست گروه ئه. منو دعوت کرده برم. فکر کنم می‌خواد پز بده ببین چه‌قدر دختر دور و برِ من هست ولی من دنبال تو اَم. شاید برم. اگه برم دسته گل نمی‌برم. اگرم بعدش دعوتم کرد برای شام می‌پیچونمش. دلم خیلی برای رستوران چینی تنگ شده.»

سینزده.

من نوشتن در پرونده‌ی شماره سیزده را از دست دادم. شما خواندنش را از دست ندهید.

(لازم ئه توضیح بدم چندوقتی ئه چیزام نوشته نمی‌شه؟)